سکوت...
گاهی سکوت
یعنی اما … یعنی اگر …
یعنی هزار و یک دلیل که “دل” میترسد بلند بگوید …
تشكر
فائزه جونم ممنون ك اومدي عروسي. خيلي خوشحالم كردي
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلام!!!
دست همتون بابته پستاتون درد نکنه مرسی ک اومدین!!!
میدونم که همتون مشکل داشتین اما بازم به خاطر وب آمدین ممنون!
عشقم من که بهت میگم دیگه تو گوش نمیدی!!!
هی میگی حالم بده بابا یه لحظه عکسمو بذاری جلوت حالت خوب میشه!!!
هانی جان بابت عروسی تشکر،لطف کردی که دعوت کردی و شرمنده که نتونستم بیام!!!
این دو هفته کلا مسافرت بودم اسه همین نیامدم وب جاتون خیلی خالی بود خیلی خوش گذشت!!!
بچه ها ببخشید جریان این پسته که موضوعش سارا هست و نوشته چرا وقتی من هستم نمیای وب چیه؟!!!
کی نوشته؟!
وای مدرسه ها دیگه واقعا نزدیکن!!!
راستی ببعی جان نگران نباش تو این هفته هماهنگ میکنم بیای خونمون ببینیم حالت خوب میشه!
شاعره دره پیت!
یه زمانی می نوشتم!!!
می نوشتم دردودلامو !!
می نوشتم گریه هامو!!!
می نوشتم تا بدونن علت دلهوره هامو !!!
می نوشتم از خدایی که تنها نگاشو واسه ی لحظه نمی دم به کله دنیا !!
می نوشتم از خدایی که سکوتش عاشقم کرد
می نوشتم از خیانت !!
از خیانتی که لهم کرد !!
ببعی !!!
تنهایی!!!
میگن من مغرورم !!
خیلیا بدونه اینکه منو بشناسن ازم دوری کردن !!!
نمیدونم شاید واقعا من مغرورم!!
اما اگه مغرور بودن ینی حفظ شرفت جلوی آدما آره من مغرورم !!!
سارا مدتی که مسافرت بودی حالم خیلی بد شد!!
خشک کننده خوردمو نصف شب حالم بهم خوردو افتادم گوشه خونه !!
مث بچه ها !!
پاهامو همش می مالوندم به زمین تا شاید دردش کم شه!!
اما اینارو اصن بت نگفتم تا یوقت فک نکنی من همیشه دردامو پیشت میارم!
نگفتم تا ناراحت نشی !!
می خوام ببینم اگه من نیام کی میاد !!!
اینو خودم گفتم !!!
می و میخانه کجاست ؟؟
مطرب کو؟؟
مستو مستانگری رو ز که باید آموخت؟؟
دختر ای یکی یدونه !!!
*دخملا روزتون مبارک*
عشق یا کشک ؟؟
می خوام از عشقای کشکی کشکی حرف بزنم !!
از عشقای دختر پسرای امروزی که نه سر داره نه ته !!
دنیا پر شده از عاشقاو معشوقایی که املای عشق رو هم حتی یاد ندارن !!
آخه یکی نیس بهشون بگه کوشولوها شمارو چه به عشقو عاشقی!شما برین همون خاله بازیو دزدوپلیستونو بازی کنین!!
حالم ازین لاف زنا بهم می خوره!! عشق گنده تر از دهنشونه اما نمیدونم باز چرا ادعا می کنن!!
امروز با یکی فردا با یکی دیگه!!
انگار طرح تعویض عشق خوب طرفدار داره!!عشق شده لق لقه ی زبونه آدما!!
ببعی!!!
honey
ببعي جونم واقعا ب وب خوش اومدي جات خالي بود عزيزم
سارا
چرا وقتی هستم نمیای وب ؟؟
سلام
سلام بر دوستان خودم
من اومدم !!
خوش اومدم !!
واقعا جام خالی بود !!
ازین شعر خیلی خوشم اومده خواستم بنویسمش :
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
تو حرم امام رضا که بودم دلم نمی خواست بیام بیرون!!چیه این حرمو گلدسته هاش که آدم هرچقدر هم که می بینتش سیر نمیشه به خدا !! صدبار هزاربار صدهزاربار هم که برم باز تازگی داره برام !!
آبدارچی شرکت مایکروسافت
دوست دارم...
دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ،
تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !
خدا را میگویم …
خوش بختی!!!
کسانی که زندگی خود را وقف بدست آورن منافع مادی و ثروت کرده اند
به شما خواهند گفت که احساس خوشبختی را در اموال خود نمی یابند.
خوشبختی هرگز انعکاس ثروتهای مادی یک شخص نیست،
بلکه انعکاس ثروتهای معنوی و احساسی او است.
خوشبختی انعکاس تعداد روابط دوستانه ای است که هر کس می تواند داشته باشد،
انعکاس تعداد افرادی است که در طول زندگی خود توانسته خوشبخت و هدایت کند،
و نتیجه قدرشناسی از داشته ها است و نه میزان نارضایتی از نداشته ها.
قدردان داشته هایتان در زندگی باشید
و تا می توانید در خوشبختی و هدایت دیگران تلاش کنید
و زندگیتان را بخاطر آنچه که هم اکنون هست دوست بدارید...
مسجد...
چند روز پیش با یکی از دوستام رفته بودیم بیرون!
بعد از دور زدن تو مدرس گفتیم بریم پارک توحید تا مامان بابامون اونجا بیان دنبالمون تو راه که میرفتیم دیدین وانت ها پسته ی تازه میفروشن!!!
رفتیم که یکم بخریم بخوریم.
وقتی به پارک رسیدیم نیم ساعتی بود که اذون داده بودن ما هم رفتیم وضو گرفتیم و رفتیم مسجد تا نماز بخونیم!!!
بعد از نماز یه 1 ساعتی تو پارک دور زدیم و بعدش رفتیم ماشین سوار شدیم همینجوری بیکار منتظر بودیم که بیان دونبالمونکه یهو یادمون اومد پسته ها رو توی مسجد جا گذاشتیم ما هم که گفتیم بیخیال بابا الان دو ساعت میگذره حتما یمکی برداشته خورده نمیخواد بریم دنبالش!!!
ی دور دیگه زدیم بعد به دوستم گفتم بیا حالا بریم یا هست یا نیست!!!
رفتیم اتفاقا پسته هامون اونجا بود هیچی دیگه نشستیم تا بیان دنبالمون پسته خوردیم!!!
دم تمام کسایی که پسته هارو دیدن و برنداشتن گرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم!
خیلی باحالن!
اول سلام....
دوم اینکه هیچ کدوم از دوستام که عوض این وبن حق ندارن پستای بقیه رو پاک کنن یا دست به صندوق پیامابزنن این وب مشترکه وباید با نظرهمه مطالبش پاک بشه...
3- اصلا دلیل عصبانیت سارا رو نمیفهمم... نمیدونم چرا یهو کنتاک میکنه و فیووز میپرونه... هر چی بین ما گذشته بین ماست ازش توی وب چیزی ننویس لطفا...
4-دلم واسه ببعی وحانی یکذره شده خیلی وقته که ندیدمشون مخصصا ببعی که هر وقت اسشو یا miss call شو رو مبایلم میبینم کلی ذوق میکنم و دلم هواشو میکنه....!!!!
5- حانی ما میخوایم بریم کلاس داری اگه میبینی توی برنامه هات جای خالی داری بهم خبرشو بده که باهات هماهنگ کنمو بریم چون امروز ساعت 6 اولین جلسشه.. خلاصه اگه میخوای بیای بهم خبرشو بده...
6-شماها اول تابستون من بیچارو گرفتیت که مهمونی بدم حالا که آخرشا نوبت یکی از شاهاست که مهمونی بدین اصلانم حق ندارن از زیرش در برین.....
7-
واسه دوستام که قد همه دنیا دوسشون دارم..
آنلاين ترين دبير
شكر ميون كلام همه ي دوستا، اگه خاطرتون باشه تو پست قبلي راجب گذشته حرف زديم. حالا دگ وقتشه بريم سروقت سال اول و دوم دبيرستان.
دوستاي همكلاسي من منظورمو خوب فهميدن اما الان براي بقيه دوستا عرض ميكنم:
خدمت شما عزيزا بگم ك ما ي دبير شيمي خيلي آنلاين و توپ داريم.
كاملا بروز ك جديدترين تيكه كلامارو ازش ياد ميگيريم.
الان من چندتا از نمونه هاشو گذاشتم البته تيكه كلامي قديميش اينا هستن مثل اگه خاطرتون باشه، شكر ميون كلامتون، كله قند بخوره تو سرتون، بريم سر وقت و...
حالا كجاشو ديدين!!! اين دبير واقعا آنلاينه!!!
استعدادو حال كن
ميدونين خوبي دوستي ما چيه؟؟؟
خوبي دوستي ما اينه ك طولاني مدته. واسه همينم تقريبا مطمئنم ك از هر زماني ك حرف بزنم ب خاطر ميارين و البته دوستاي دگ اي هم ك اين مطلب رو ميخونن با ما بيشتر آشنا ميشن.
يادمه سوم راهنمايي بوديم ك دو روز مونده به عيد هم ميخواستن ماروب بهونه هاي مختلف مثل درس تعطيلو تميزكاري مدرسه و... بكشونن مدرسه.
ما هم با همكاري هم شروع كرديم ب شعر ساختنو بعدش شعر روي تخته نوشتيمو از همه مهم تر اينكه اينقد جسارت داشتيم ك معاون مدرسه رو آورديم كلاسمون و براش خونديم.
الان 3 سال ازون ماجرا ميگذره اما من هنوز اون شعرو نگه داشتم و الان براتون ميذارمش
يا چهار زنگ اول يا هيچ زنگ ديگر
يا تعطيلي فردا يا شورشي پابرجا
تميزكاري نميكنيم خرحمالي نميكنيم
يادتون باشه هميشه حرف حق برنده ميشه
هركي مدرسه رو ميخواد تميز نميشينه پشت يه ميز
هي بگه بچه هاي عزيز پاك بكنيد تميز تميز
وظيفه ي كارگره پول تو جيب دفتره
حس برتر
چند روز پيش توي روزنامه خوندم ك بچه هاي تئاتر عروسكي بيرجند رتبه اول كشوري رو آوردند. وقتي اين مطلب رو خوندم دلم حال و هواي پارسالو بجنوردو تئاترو كرد.
واسه همينم تصميم گرفتم راجب سوتي هاو ادا بازي هاي بجنورد توي وب پست بذارم تا خاطراتمون براي زهراو ببعي هم زنده شه و سارا هم ك اگرچه با ما نبود اما اينقدر براش تعريف كرديم ك همه رو از بره.
هميشه و هميشه اينو گفتم اما بازم ميگم ك مسافرت بجنورد قشنگ ترين مسافرتي بود ك توي تموم زندگيم رفتم الان دگ احساس ميكنم اردو هاي يك روزه رو دوس ندارم فقط مسافرتاي چندشبه و البته خارج از استان.
هيچوقت نخواهد رسيد ك من، آقاي ب(ك البته اسم هاي مستعار زيادي رو بهش نسبت داديم مثل: فلفل، حس برتر و...) و بچه هاي تئاتر قاين والبته لهجه ي باحالشون، سركار گذاشتن پسر خبرنگار مازندراني، آقاي شريف، سوتي ضايع ريحانه، چايي ك فلفل بهم تعارف كرد، تيكه پروندناو كل كل كردن با پسره ك توي باباامان مغازه داشت ك بعدش نيلو با كله رفت تو ميله مغازشو آبرومونوبرد رو فراموش كنم. اما درمورد خانم كياني( مربي كار) ك هنوزم معتقدم تعادل رواني نداره.
نميدونم الان فلفل كجاست و چيكار ميكنه اما هر كجا ك هست آرزو ميكنم هميشه براي اطرافيانش حامي خوبي باشه همونطور ك توي سفر 5 روزه بجنورد براي ما حامي خوبي بود.
اگ بخوام تموم ماجراهارو بگم فك نميكنم تا دو روز دگ تموم شه.
اما در آخر بايد بگم ك خيلي خوشحالم ك تئاتر با همه ي سختي هايي ك داشت و عذابايي ك باعث شد بكشيم، پايان خوبي داشت.
بی سواد...
این زهرای ما سواد مواد نداره!!!
بذارین چند تا از سوتیاش رو بگم:
به کابوس میگه کاووس!!!
ینی میگه من دیشب کاووس دیدم!!!
شنیدین میگن لی لی به لالایه طرف میذارن؟!!!
زهرا میگه نی نی به لالایه طرف نذارین!!!
خلاصه خیلی تنوع داره این سوتیاش اگه بخوام بنویسم کتاب میشه!!!
همین الانشم یکیش تو وبه!!!
زهرا جان یا باید بگی سلام علیکم یا باید بگی سلاملیکم،سلام ملیکم!!!
دستبند!!!
بچه ها من دیروز رفتم سیزده تا رنگ نخ گرفتم که دستبند درست کنم البته نه واسه خودم سفارشیه !!!
اینقد این رنگا ناز بود که دلم میخواست برم کل نخ ها رو بردارم واستین الان از رنگایی که خریدم یه عکس میگیرم میذارم ببینین!!!
بهم بگین کدوم رنگا با هم قشنگمیشه من با همونا ببافم!!!
خوب متاسفانه الان گوشیم در دسترس نی بعدا میزارمش که ببینین و نظرتون رو بگین!!!
اها الان میسندم
اینم دست بندایی که تاحالا بافتم!!!!
به به به به
بهبه به به
رالی ...
یه بار رفته بودم پارک صیاد اون زمان یه محوطه درس کرده بودن یه ماشینم داشتن(کارتینگ)من میخواستم سوار بشم اون زمان 13 سالم بود!!!
به بالای 13 سال اجازه نمیدادن سوار شن پسر خاله هام و مامان بابام اینقد با اون صاحبش صحبت کردن که با کلی شرط و شروط یواش برم و آرتیست بازی در نیارم قبول کرد که من برم منم سوار شدم این ماشینا هم سریع هستن هم خطر ناک واسه همین کاسکت سرم گذاشتم !!!
تو زمین هم با لاستیک میدون و این جور چیزا درس کرده بودن!!!
خلاصه منم سوار شدمو شروع کردم به گاز دادن پیش اول رو حرفه ای رد کردم اما پیچ دوم گیر کردم به لاستیکا باز آمدن منو نجات دادن!!!
خلاصه گذشت و من سوار بودم تا به دور آخر رسید من اخرش پامو گذاشتم رو گاز و تا ته فشار دادم بعد با شدت به تایر های اخر پیست خوردم اینقد شدتش زیاد بود که من از روماشین بلند شدم و محکم کوبیده شدم رو صندلی!!!
من ناخواسته گاز رو تا ته فشار داده بودم ینی اصلا یادم نمیاد که گاز داده باشم فقط یدم میاد مغزم داشت از کلم میزد بیرون!!!
ازون به بعد این کارتینگم شد سوژه ی مسخره کردن من!!!
سلام ملیکم....
چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم..
فقط دلم واسه همتون خیلی تنگ شده..
شاهکار ما...
رفتیم دومینو بعدش همه ازم میپرسیدن خوب چی شد چی کار کردین ما هم با اعتماد به نفس میگفتیم عالی بود خیلی خوش گذشت حتما شما هم امتحان کنین!!!
تبعد میپرسیدن خوب چی شد رتبتون چندم شدیم ؟!!!
ما هم مثه مرد سرمونو بالا میگرفتیم میگفتیم اره ما سوم شدیم!!!
بعد همه شروع ممیکردن به تعریف و تمجید و هندونه گذاشتن زیر بغل ما !!!
آخر اینققد تعریف میکردن که شرمنده میشدیم و عذاب وجدان میگرفتیم میگفتیم منتها از آخر سوم شدیم!!!
اون بیچاره ها هم که قبلش اینقد ازمون تعریف کرده بودن مثه یهو جا میخوردن و دوباره شروع میکردن به دلداری دادن به ما!!!!
خیلی باحال بود!!!
تنوع رو حال کن...
من اسم فایزه رو تو گوشیم به فامیلش سیو کردم ینی نوشتم babayi!!!
وقتی فایزه به گوشیم زنگ میزنه:
مامانم : سارا بابایی داره زنگ میزنه!!!
دختر خاله و خاله هام:سارا بابات داره زنگ میزنه!!!
خودم ااااااا عقشم داره زنگ میزنه!!!
بقیه دوستام : سارا بیا ببعی داره زنگ میزنه!!!
عمرا اگه کلمه ای به اندازه ی babayi تو فرهنگ لغت تنوع معنایی داشته باشه!!!